♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اگر اهل مطالعه هستيد ، شايد براي شما هم پيش آمده كه كتابي رو مطالعه مي كني و بعد از اتمام كتاب احساس مي كني هيچ چيزي از كتاب در ذهنت نمانده است واين حس باعث مي شود كه فكر كني كتاب خواندن ارزشي ندارد به اين محاوره كوتاه بين دانشجو و استادش توجه كنيد جالب است روزی به استادم گفتم: کتاب را خواندم اما چیزی از آن در ذهنم نمانده است؟ استاد ، دانه اي خرما به من داد واز من خواست كه آن را بخورم سپس پرسید: آيا بعد از خوردن این خرما ، بزرگ شدی؟ گفتم: نه گفت: ولي این خرما در بدنت پراکنده شد و گوشت واستخوان وعصب وپوست ومو وناخن شده است برایم روشن شد.. کتابی که می خوانم، فهمش در من تقسیم می شود زبانم را تقویت می کند آگاهی ام را افزایش می دهد اخلاقم را آراسته می کند وطرز نوشتن وصحبت کردنم را ارتقاء می بخشد
@~@~@~@~@~@ داستان واقعی از یک دانشجوی خانوم که ماه گذشته بر اثر تصادف با کامیون در گذشت اسم اومریم بود،به صورت پاره وقت در یکی از شرکتهای ارتباطی مشغول به کار بود که آنجا با یکی از همکارانش به نام محمد آشنا شده بود آنها دوعاشق به تمام معنا بودند ودر طول روز از طریق همراه باهم صحبت میکردند مریم برای اینکه ارتباط بهتر وهزینه کمتر سیم کارت خود را عوض کرد واز اپراتوری که محمد استفاده میکرد سیمکارت تهیه نمود،تا هردو از یک اپراتور استفاده نمایند خانواده مریم ازعلاقه این دو نسبت بهم با خبر بودن و محمد نیز ارتباط نزدیکی با خانواده ی مریم داشت(بخاطر عشقش)مریم بارها به دوستش وخانواده اش تو صحبتهاش گفته بود که دوست دارم اگه مردم گوشیم رو باهام دفن کنید بعد از فوت مریم هرکاری میکردن تا تابوت مریم رو بلند کنند ومراسم تشییع را به جا آورند تابوت از جایش کنده نمی شد خیلی از حاظرین اقدام به بلندکردن تابوت نمودن ولی هیچکس نتونس تابوت را بلند کند در نهایت با یکی از دوستان پدرمریم تماس گرفتن که این قدرت را داشت که با روح مردگان ارتباط برقرار میکرد اوچوب دستی خودرا برداشت وبا خود شروع به صحبت کردن نمود.وپس از دقایقی گفت که این دختر خواسته ای داشته که هنوز انجام نشده ودراین وسط دوست مریم گفت که اوهمیشه میگفت (گوشیم را همراهم دفن کنید سپس گوشی رو در تابوت کنار مریم گذاشتن وبه راحتی تابوت را بلند کردند همه حضار در مراسم از این اتفاق عجیب وباور نکردنی در تعجب بودند پدر مریم درمورد فوت دخترش چیزی به محمد نگفته بود چون آن در مسافرت بود. محمد پس از چندروز به مادر مریم زنگ میزنه و میگه که من دارم برمیگردم میحوام برام یه غذای خوشمزه درس کنی ضمنا به مریم هم نگو چون میخوام سوپرایزش کنم.پس از اینکه محمد برگشت خبر فوت مریم را به اومیدهند محمد فکر میکرد که دارند بااو شوخی میکنند واز آنها خواست که به مریم بگن از اتاق بیرون بیاید چون برای او چیزی که دوست داشته سوغاتی آورده ودست از مسخره بازی بردارند خانواده مریم برای اثبات صحبتهاشون فوت نامه مریم رو به اون نشون دادند محمد با صدای بلند شروع به گریه کردن نمود سپس گفت که این غیر ممکنه چون من دیروز با اون صحبت کردم و ما همچنین باهم در ارتباطیم محمد شروع به لرزیدن نمود یکدفعه گوشی محمد شروع به زنگ خوردن نمود.محمد گفت نگاه کنید این مریمه که تماس میگیره؟؟ گوشی را به خانواده مریم نشون داد گوشی رو بر روی بلندگو باز نمود وبامریم صحبت کرد همه داشتند به مکالمه آن دو گوش میکردن صدابلند و واضح وبدون هیچ گونه تشویش وصاف بود؟ اون صدای مریم بود!!هیچکس بجز مریم نمیتوانست استفاده نماید،زیرا سیم کارت را با مریم دفن نموده بودند؟ همگی شوکه شده بودند دوباره دنبال دوست پدر مریم که با ارواح ارتباط برقرار کنه فرستادن اوهم رییس شرکت ارتباطی که مریم درآنجا کار میکرد دعوت به عمل آورد وهردو پنجساعت جلسه گرفتند تا ببینند این مساله چطور ممکنه؟ وسپس کشف کردن که
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * می دونی خوشگلی در اصل، هیچ ربطی به قیافه نداره، درباره ی رنگِ مو یا سایز یا شکل نیست به نوعِ راه رفتن و صحبت کردن و فکر کردنِ آدم بستگی داره اینه که راست بایستی مستقیم توی چشمِ مردم نگاه کنی لبخندی کشنده به طرفشون پرتاب کنی و بگی " گورت رو گم کن، من فوق العادم" * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ژوان هریس 📚کفشهای آبنباتی
وقتی دیدمش...تنم لرزید،دستام یخ زد،دهنم خشک شد،زبونم بند آمد و رنگ صورتم درست مثل رنگ گچ دیوار شده بود وای این دل بی صاحاب مرده رو نگو که داشت تو سینم فریاد میزد عاشق شده و آروم و قرار نداشت نفسم را که نگو،به اندازه ی صد بار مردن نفسم بند آمد از روی استرس شدید،تا توان داشتم ناخن های بلند انگشتانم را داخل پوست و گوشت کف دستانم فرو میکردم نگاهم که کرد نگاهم را ازش گرفتم،اما این دل بی صاحاب دوباره طالب اون نگاه ها شده بود پس به آرامی سرم را دوباره بالا آوردم و به چشمهای پر معنایش خیره شدم.لبخند که بر لبهاش آمد دلم ضعف رفت...شروع به صحبت کردن که کرد...قلبم هزاران هزار بار به پایین و بالا پرید باز هم آن صدای خاص که با هر بار شنیدنش آرامش به تمام بند بند وجودت تزریق میشد یکروز که نزدیک به من ایستاده بود و درحال حرف زدن با شخص دیگری بود،فرصت کردم تا به آن انگشتان زیبا با آن ناخن های کشیده به خوبی نگاه کنم او جذاب است؛با هر خصوصیات ظاهری و اخلاقی که تو بگوی...باز هم میگویم که جذاب و خواستنیست دوست دارم که او به چشم همه زشت بیاد که مبادا چشم بخورد،زیرا همین که من او را زیبا ببینم کافیست اما چه کنم که او زیبای خدادادیست ..*~~~~~~~*..
فوبیا یا فوبی به ترسهای شدید اطلاق میشود این نوع ترسها میتواند بخشی از شخصیت افراد را لو دهد *~~~~~~~~* از سیاهی و تاریکی میترسید؟ اگر از تاریکی میترسید از نظر شخصیتی فردی مثبت و شاد با تخیلی قابل تحسینید مغز شما فوقالعاده خلاق است و به همین دلیل به محض قرار گرفتن در محیطی ساکت و تاریک شروع به ساختن سناریوهای پیچیده میکند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از صحبت کردن در جمع واهمه دارید؟ تقریبا ۷۵ درصد مردم جامعه درجاتی از این نوع ترس را دارند. این افراد اغلب درونگرا بوده و دوست دارند لحظات خود را در تنهایی و شادی سپری کنند. دوستان کمی دارند اما همین عده محدود صادق و صمیمیاند. البته ترس از ابراز وجود کردن یا سخنرانی در جمع به دلیل خجالت آنها نیست بلکه این افراد از «در مرکز توجه قرار گرفتن» بیزارند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از مار میترسید؟ اگر این تصویر مایه رعب و وحشت شماست یعنی شما فردی دوست داشتنی و گرمید. آدمها و روابط با آنها برای شما در اولویت قرار دارد و حاضرید در هر شرایطی پشت و کمک افراد خانواده و دوستان باشید. ترس از مار نشانه وحشتی است که فرد از در معرض خطر قرار گرفتن خود، دوستان و خانوادهاش دارد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از خون میترسید؟ اگر با دیدن خون میترسید یا حالتان به هم میخورد اتفاقا نشانه این است که فردی آرام هستید. برای شما بدنتان بسیار محترم است و ترستان از خون به دلیل ترس از این موضوع است که مبادا روزی بدنتان دچار صدمه یا صانحه شدیدی شود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از کثیفی ترس دارید؟ اگر از آلودگی و بیماری ترس دارید یعنی در مقایسه با دوستانتان فردی عصبی هستید. دوست دارید زندگی بسیار مرتب و منظم و برنامهریزی شده باشد. هر چیزی که نظم زندگی شما را بر هم زند مخصوصا کثیفی یا آلودگی یا بیماری شما را دچار اضطراب میکند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از عنکبوت میترسید؟ سی درصد زنان و ۲۰ درصد مردان مبتلا به این نوع ترس هستند. برخلاف آنچه به نظر میرسد شما فردی قوی هستید و جز آن دسته از افرادید که میگویند رهبر متولد شدهاند. ترس از عنکبوت در واقع نوعی میل ناخود آگاه به سمت عادی بودن است. شما ترجیح میدهید تحت هیچ فشار و مسئولیتی نباشید. پشت ترس از عنکبوت ترس از استراحت و از دست دادن کنترل ۱۰۰ درصدی مسایل است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از دلقک میترسید؟ شما فرد صادقی هستید که دروغگویی و از پشت خنجر خوردن را نمیپسندید. شما همیشه راست میگویید و این موضوع افتخار شماست. از هر ۱۰ نفر یک نفر دچار ترس از دلقک است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از تنهایی میترسید؟ شما از تنها ماندن متنفر هستید و به همین دلیل تمام وقتتان را با دوستان و آشنایانتان میگذرانید. اگر روابط سالمی دارید این روند را ادامه دهید اما اگر تنها برای فرار از تنهایی ارتباط برقرار میکنید مراقب روابط سمی باشید ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از ارتفاع میترسید؟ شما فرد پیچیدهای هستید از یک سو دوست دارید با افراد جدید آشنا شوید و فعالیتهای نو انجام دهید اما از سوی دیگر از ناشناختهها به شدت واهمه دارید ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از شلوغی می ترسید؟ از قرار گرفتن در محیطی تنگ و پر جمعیت گریزانید؟ شما فردی هستید که به مردم علاقه دارید اما دوست دارید برای خود محدوده مشخصی داشته باشید. دوست دارید آدمها شما را آزاد بگذارند *~~~~~~~~*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم